شفاي يار

شفاي يار

شهيد سيد جواد صميمي كه قبل از شهادتش به من وعده ي مجروحيت داده

و اعلام كرده بود خودش شهيد مي شود ، و شهيد هم شد به خوابم آمد ...

او روي يك صندلي نشسته بود و اسامي افرادي را كه در آنجا ايستاده بودند

مي نوشت يك دفعه رو به من كرد و گفت : اين خودكار را دستت بگير و

اينهايي را كه نام مي برم دررديف سرباز هاي امام زمان بنويس .

گفتم : آخه من كه دستم ناقص است و اعصاب آن قطع است .

گفت بگير و بنويس و كاري نداشته باش . خودكار و كاغذ را گرفتم

و شروع به نوشتن اسامي آن عده كردم . صبح كه از خواب بيدار شدم

با كمال تعجب و حيرت مشاهده كردم همان دستي كه عصبش خشك شده بود

دكترها اميدي به معالجه ي آن نداشتند و با آن در خواب به دستور آن شهيد

اسامي چند تن از رزمندگان را نوشته بودم از ناحيه ي مچ به خوبي حركت مي كند

از فرط خوشحالي و حيرت فرياد زدم دكتر ها و پرستار ها كه فرياد مرا شنيدند

به دور من جمع شدند پزشك معالجم پرسيد : چه كار كردي كه حالا مچت حركت مي كند؟

گفتم : من خودم هيچ كاري نكردم ، ديگران كردند .دكتر گفت : حقيقت امر را به

من بگو . من هم خوابي را كه ديده بودم برايش تعريف كردم  .

صبح آنروز از استخوان هاي شكسته ي دستم عكس گرفتند و

با تعجب عكس آن را با عكس هايي كه ديروز از دستم گرفته بودند مقايسه كردند .

دكتر معالجم با كمال ناباوري گفت: استخوان ها جوش خورده اند .

بعد اين حادثه 24 ساعت نگذشته بود كه گچ ها را باز كردند .

وقتي دكتر از من خواست دست و پايم را تكان بدم ، در حاليكه دست و پاهايم به

شدت لاغر و ضعيف شده بودند آن ها را تكان دادم ، خودم از تعجب فرياد كشيدم .

 

يك هفته بعد ازبيمارستان مرخص شدم .

 

محمود رفيعي


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




ارسال توسط خوشخو

آرشیو مطالب
همسنگران
امکانات جانبی